آن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستش را گرفتم و گفتم “باید راجع به موضوعی باهات صحبت کنم”. او هم آرام نشست و منتظر شنیدن حرفهای من شد. دوباره سایه رنجش و غم را در چشماش دیدم. اصلاً نمیدانستم چه طور باید به او بگویم، انگار دهنم باز نمیشد.

امروز خدمتتون هستم با جلسه آخر آموزش هامون! تو این قسمت به تگ هایی که در طی آموزش فراموش شدن و یا معرفی نشدن میپردازیم.
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
قالب سایت را می پسندید؟
پیوندهای روزانه
آمار سایت